درد..
دَرد مـــــــــی کـُنـــد...
هـَنــوز
جــای دوسـتــــــ داشتـَنـَتـــــــ
دَرد مـــــــــی کـُنـــد...
هـَنــوز
جــای دوسـتــــــ داشتـَنـَتـــــــ

♥دوستَـتــــــــ دارم♥
زرد میشوم، وقتی میشنوم:
دوسـتَـش داری
چهارشـنـبـه سـوری راهـ انـداخـتـه ایـم،،
سرخی تو از من ، زردی من از تو
مـَن هَمـیـشـه میـسـوزَم و تـو هَمـیـشه مـیـپَـری . . .
درمی آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر
می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...
پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...
من!! عـاشـ♥ـق نیستمــــ ...
فقــــط گــــاهیـــ حــــــرفِ تــ♥ــو که میـــ شود
دِلـــَــ♥ـــم مثل اینکه تــبـــــ کند....!
گـــرمـــــ و ســـرد مـیــ شـود..
آبـــــــ مـیـــ شـود...
تنــگـــــ مـیـــ شـود..
اینـــ که عشـــ♥ــقــــــ نیست...
هـــســـتــــــ ؟؟
امشب شب تولد توست
تو یک سال بزرگتر شدی
و عشق من یک سال در دلت کوچکتر
من اما هیچ وقت شب تولدت با تو نبودم
من هیچ وقت در دلت نبودم . . .
تولدت مبارک
![]()
![]()
امشب دامن تو پر از هدیه های کوچک و بزرگ می شود
اما من هیچ ندارم که به تو هدیه دهم
جز دلی که به من پس دادی
تولدت مبارک . . .

به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس …

بعضی وقتا یکی تو کانتکت گوشیت هست
که نمیتونی بهش زنگ بزنی!
دلتم نمیاد پاکش کنی…
هر وقتم چشمت به اسمش میفته دلت یه جوری میشه
ولی میدونی که زنگ زدن اشتباهه پس زنگ نمیزنی
خیلی دردناکه اون لحظات…!
گذشته های دور را خواهم بخشید ،
زیرا انان همچون کفش های کودکیم نه تنها برایم کوچکند بلکه
با آن ها از برداشتن گام های بلند نیز عاجزم…

همــــــه دنیــــــــــایـــــــت ارزانــــــــــیِ دیگــــــــــــران !
ولــــــــــــــــی ;
آنــکـــــــــــه دنـیــــــــــایِ من اســــــــــت…..

باید باکره باشى، باید پاک باشى!
براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند...
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى
شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!
من زنم ...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست...
که زرق و برقش شخصیتم باشد...
من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی...
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند...
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم...
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است...
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی...
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی...
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض میشود...
دردم می آید نمی فهمی تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است...
حیف که ناموس برای تو .... است نه تفکر
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است...
من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم
دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری...
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی...
میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است...
نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود...
میدانی ؟
دلم از مادر هایمان میگیرد ...
بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند...
نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان
همه چیز را گرفت جایش النگو داد ...
مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه
چیز میترسدتو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل
است دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است
ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی
بازش کتک میخورد باز هم همین را میگویی....
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس
از س.ک.س با پدر راضی بود ؟؟؟
بیچاره سرخ می شود ... و جوابش را ...
باور کن به خودش هم نمی دهد .....
دردم می آید...
از این همه بی کسی دردم می آید...
اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام...
نبودنها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالی ام...
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی ...و حتی از عشق...
خالی ام از احساس
کنــارت هستند ؛ تا کـــي !؟
تا وقتـــي که به تو احتــياج دارند …
از پيشــت ميروند يک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتي کســي جايت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعي که کسي ديگر را براي دوســت داشـتن پيــدا کنـند
ميگويــند : عاشــقت هســتند براي هميشه نه ……
فقط تا وقتي که نوبت بــــــازي با تو تمام بشود !
و اين است بازي باهــم بودن … !!!